معرفی وبلاگ
-وقتي كه بچه بودم هر شب دعا ميكردم كه خدا يك دوچرخه به من بدهد. بعد فهميدم كه اينطوري فايده ندارد. پس يك دوچرخه دزديدم و دعا كردم كه خدا مرا ببخشد. -هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن. دکتر شریعتی
صفحه ها
دسته
Mahdi_witsful

آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 149048
تعداد نوشته ها : 209
تعداد نظرات : 255
Rss
طراح قالب
GraphistThem226

نه قصه ای برای گفتن ، نه چنگی برای نواختن.به گمانم همه را از یاد برده ام در راه

وصالت.بغضی در گلویم دارم و داغی بر دل نه دیگر استطاعتی مانده برای طاعت و

نه قوتی مانده برای شکایت ، باده ی شبگیری باید تا چنان چنان از خود رهایی ام

بخشد تا بیندیشم هرگز نبوده ام تا به خیالم فردایی نباشد تا که در آن غوطه خورم یا

عشقس که درآن بیاویزم و غمم را سه تار بنوازم ، تا که دلهره ای نباشد از آنچه

بودنم را به بازی می گیرد و مسخ شده مرا در پیچ و تاب زندگی می راند.

 

جر عه ای باید تا حالم را به اکنون پیوند دهند تا که مرا به خلوتی دنج کشاند و

مرهمی باشد بر دردهای نا گفته ام و بنوشم لا جرعه ای که فردایم را مجال ماندن

نیست. 

علیرضا فراجردی ثانی(از کتاب تنها ترین ققنوس)  

 


دسته ها : عشق - چند خطی
يکشنبه 1388/10/27 20:57
X